شعر
از كجا اغاز شد؟ قصه ي بي رحمي؟ به كه فرياد توان كرد ،گفت از دلتنگي؟؟ قلب در كنج قفس ،ظلمت غم.. حلقه هاي اشك در چشم ترم.. من از اين بي كسي و عمق سكوت ميترسم از زمان مرگ خورشيد،غروب ميترسم... به كجا خواهد رفت؟سر اين قصه ي تلخ؟ كاش پايانش بود،اول ابادي كاش خورشيد طلوع ميكرد باز... روشني اغاز يك خاطره بود....
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |